شرایط خاورمیانه همیشه اینطور نبود که امروز میبینیم. تنها چند دهه پیش جبههها و سوگیریها کاملا متفاوت بودند. برای مثال، زمانی که نخستین نشانههای تخاصم میان اسرائیل و فلسطینیان آشکار میشد، مصر اصلیترین نیروی ضد آمریکا در منطقه بود؛ ایران و عربستان سعودی مشکلی با هم نداشتند و هر دو از حمایت ایالات متحده برخوردار بودند؛ رهبری فلسطینیها یک رهبری لائیک بود که با اسلامگرایی افراطی فاصله داشت.
دو سال پس از تشکیل دولت اسرائیل (۱۹۴۸)، در سال ۱۹۵۰ دولت شاهنشاهی ایران کشور اسرائیل را به رسمیت شناخت و تا پایان، روابط خوب خود را با این کشور حفظ کرد. در حقیقت، ایران و اسرائیل متحد بودند. نه فقط متحدهای ظاهری در زیر چتر بلوک غرب در دوران جنگ سرد، بلکه متحد در راستای اهداف و منافع مشترک: نیروهای ضد اسرائیلی و گروههایی که قصد سرنگون کردن حکومت شاه را داشتند اغلب با هم همدست بودند و با یکدیگر همکاری داشتند، به ویژه در کمپهای آموزش تروریستی در لبنان.
پس از انقلاب اسلامی ۷۹ اما عرفات که سرخوش از پیروزی آموزشدیدگان در کمپهای تروریستی لبنان و فلسطین در ایران بود، مانند همه چپهای ناسیونالیست جهان عرب (و بسیاری از روشنفکران غربی) نفهمیده بود که جاهطلبی خمینی جای چندانی برای جولان او و همقطارانش نخواهد گذاشت.
The conditions in the Middle East were not always like what we see today. Only a few decades ago, the fronts and biases were completely different. For example, when the first signs of conflict between Israel and the Palestinians appeared, Egypt was the main anti-American force in the region; Iran and Saudi Arabia had no problem with each other and both had the support of the United States; The Palestinian leadership was a secular leadership that was far from extreme Islamism.
Two years after the establishment of the state of Israel (1948), in 1950, the imperial government of Iran recognized the country of Israel and maintained its good relations with this country until the end. In fact, Iran and Israel were allies. Not just united in appearance under the umbrella of the Western Bloc during the Cold War, but united in common goals and interests: anti-Israeli forces and groups that sought to overthrow the Shah’s regime often colluded and cooperated with each other, especially in Terrorist training camps in Lebanon.
After the Islamic Revolution of 1979, however, Arafat, who was happy with the victory of those trained in terrorist camps in Lebanon and Palestine in Iran, like all the nationalist leftists of the Arab world (and many Western intellectuals), did not understand that Khomeini’s ambition would not leave much room for him and his colleagues. .
کیهان نوین: این مطلب بر اساس گزارشی از روزنامه کوریره دلاسرا تنظیم شده است. در روز هفتم آوریل ۲۰۲۴ روزنامهنگار ارشد ایتالیایی فدریکو رامپینی در مقالهای که در روزنامه کوریره دلا سرا، پرخوانندهترین روزنامه ایتالیا، منتشر شد، به شرح شکلگیری اتحاد نامیمون میان گروههای اسلامی و مارکسیستی مخالف شاه فقید ایران و گروههای تروریستی فلسطینی پرداخت. اتحاد نحسی که از یکسو سبب سقوط دولت ملی ایران و ویرانی مُلک ایرانیان شد، و از سوی دیگر تمام خاک خاورمیانه را غرق در آتش و خون کرد و جهان را با معضلی به نام «بنیادگرایی اسلامی» روبرو ساخت. بنیادگرایانی که با تبدیل شدن به یک شبهدولت در کشور ما ایران، بیش از ۴ دهه است که تروریسم اسلامی را مجهز به دلارهای نفتی، مصونیتهای دیپلماتیک و نمایندگیهای رسمی در سازمانهای بینالمللی کردهاند.
رامپینی در این مقاله به دور از کلیشههای تاریخنگاری چپ، به بیان ریشههای روابط خمینیستها و تروریستهای فلسطینی پرداخته و نقش این گروههای بنیادگرا را در مبارزه مسلحانه و تروریستی علیه دولت وقت ایران مورد بررسی قرار داده است.
این روزنامهنگار ایتالیایی به درستی اتحاد شوم میان انقلابیون خمینی و گروههای تندرو و مسلح فلسطینی را عامل سیهروزی ملل خاورمیانه میداند و مطرح میکند که چگونه همکاری مخفیانه میان این گروهها که نقطه مشترک آنها اسرائیلستیزی بود، به سقوط دولت شاهنشاهی در ایران منجر شد و با تبدیل ایران به قطب غربستیزی و پشتیبان اصلی گروههای تروریستی در منطقه، تمام معادلات خاورمیانه را تغییر داد و صلح و آسایش را نخست از ایرانیان و سپس از بسیاری ملتهای دیگر ربود.
در ادامه ترجمه قسمتهایی از این مقاله را میخوانیم.
تنشها میان اسرائیل و ایران [جمهوری اسلامی] همچنان رو به افزایشاند. پس از شکار محمدرضا زاهدی فرمانده رده بالای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دمشق طی یک عملیات هوایی، این تنشها به اوج خود رسیدهاند و تهران وعدهی یک «انتقام سخت» داده است.
اما از چه زمانی ایران [ج.ا.] حامیاصلی فلسطین شد و فلسطینیها را تحتالحمایه خود قرار داد؟ از چه زمانی ایران [ج.ا.] به کشوری ضدآمریکا بدل شد؟ پاسخ این دو پرسش کاملا به هم مرتبطاند.
شرایط خاورمیانه همیشه اینطور نبود که امروز میبینیم. تنها چند دهه پیش جبههها و سوگیریها کاملا متفاوت بودند. برای مثال، زمانی که نخستین نشانههای تخاصم میان اسرائیل و فلسطینیان آشکار میشد، مصر اصلیترین نیروی ضد آمریکا در منطقه بود؛ ایران و عربستان سعودی مشکلی با هم نداشتند و هر دو از حمایت ایالات متحده برخوردار بودند؛ رهبری فلسطینیها یک رهبری لائیک بود که با اسلامگرایی افراطی فاصله داشت.
شکلگیری شرایط امروزی خاورمیانه به اواخر دهه ۷۰ میلادی (نیمه دوم دهه ۵۰ خورشیدی) بازمیگردد: دورهای مملو از جنگها و انقلابها.
در ایران تا سال ۱۹۷۹ «شاه ایران» حکومت میکرد، مردی که بانی بسیاری از اصلاحات و مدرنیزاسیونها بود. برای مثال در زمان او زنان ایران به حق رای رسیدند و دستکم در خاورمیانه بالاترین سطح آموزش را داشتند. از این منظر، دولت محمدرضا شاه پهلوی تداوم دولت پدرش بود، کسی که در سالهای دهه ۳۰ میلادی حتی تا ممنوع کردن حجاب اجباری اسلامی هم پیش رفت.
رواداری نسبت به یهودیان ایرانی برای قرنها بخشی از فرهنگ و سنت ایرانیان بود. جامعه یهودیان ایران کهنترین جامعه یهودی تمام خاورمیانه است و ریشههای آن به ملکه اِستِر، همسر خشیارشا هخامنشی، نوهی کوروش کبیر میرسد.
سرگذشت ملکه استر در تورات، کتاب مقدس یهودیان، روایت شده است. به لطف خشایارشا هخامنشی، آوارگان یهودی از مرگ و قتل عام نجات پیدا کردند. یهودیان هرساله این رویداد را در «جشن پوریم» گرامی میدارند. داستان ملکه استر نشاندهنده این حقیقت است که جامعه یهودیان در ایران تا چه اندازه ریشهدار و کهن است.
محمدرضا شاه پهلوی در این مورد هم به میراث تاریخ ایران وفادار بود. دو سال پس از تشکیل دولت اسرائیل (۱۹۴۸)، در سال ۱۹۵۰ دولت شاهنشاهی ایران کشور اسرائیل را به رسمیت شناخت و تا پایان، روابط خوب خود را با این کشور حفظ کرد.
در حقیقت، ایران و اسرائیل متحد بودند. نه فقط متحدهای ظاهری در زیر چتر بلوک غرب در دوران جنگ سرد، بلکه متحد در راستای اهداف و منافع مشترک: نیروهای ضد اسرائیلی و گروههایی که قصد سرنگون کردن حکومت شاه را داشتند اغلب با هم همدست بودند و با یکدیگر همکاری داشتند، به ویژه در کمپهای آموزش تروریستی در لبنان.
حتی عربستان سعودی، با اینکه همواره با مردم فلسطین همدردی میکرد، خود را بخشی از بلوک غرب و سیستم اتحاد علیه شوروی و کمونیسم تعریف میکرد که رهبری آن با آمریکاییها بود.
در جبههی مقابل اما مصرِ جمال عبدالناصر قرار داشت. مصر که از نظر جغرافیایی در شمال آفریقا واقع شده اما از منظر ژئوپلیتیک بخشی از خاورمیانه است، دواقع اصلیترین متحد شوروی در منطقه خاورمیانه بود و حامی نخست «آرمان فلسطین» محسوب میشد.
در آن سالها نقش رهبری مذهبی که مصریها به شکل سنتی در میان ملل اسلامی داشتند (که متکی بر نقش دانشگاه الازهر قاهره بود)، در مقایسه با رهبری سکولار و سیاسی جمال عبدالناصر، در پسزمینه قرار گرفته بود. سرهنگ سابقی که با یک کودتای نطامی به قدرت رسید، به حامی اصلی ناسیونالیسم پانعرب تبدیل شد و آن را با مخلوطی از ایدئولوژی سوسیالیستی درهم آمیخت.
اعتبار عبدالناصر در جهان عرب پس از حوادث ۱۹۵۶ [بحران سوئز یا جنگ دوم اعراب و اسرائیل] به شدت افزایش یافته بود، زمانی که مصر در برابر تهاجم مشترک انگلیس، فرانسه و اسرائیل ایستادگی کرد. اعتبار او اما در ۱۹۶۷ و با شکست مصر مقابل اسرائیل در «جنگ شش روزه» ضربه مهلکی خورد. پس از آن شکست عبدالناصر دیگر کمر راست نکرد و سه سال بعد در ۱۹۷۰ از دنیا رفت.
یک سال قبل از مرگ او، در سال ۱۹۶۹، فلسطینیها که در ذیل «سازمان آزادیبخش فلسطین» متحد شده بودند، رهبر جدیدی پیدا کردند: یاسر عرفات. عرفات هرچیزی بود جز یک اسلامگرای افراطی. دیانای ایدئولوژیک او بیشتر شبیه جمال عبدالناصر بود تا شبیه گروههایی چون اخوانالمسلمین.
از نظر اخوانالمسلمین (و از نظر همه سازمانها و گروههایی که از دل آن برخاستهاند، از جمله حماس) اعراب نباید بر اساس ملیت تقسیم شوند، بلکه باید در یک امت اسلامی و بطور ایدهآل تحت یک خلافت بزرگ یا یک دولت اسلامی متحد شوند. عرفات اما این تفکر را نداشت و یک فلسطینگرا بود.
یاسر عرفات به دنبال متحدین جدید میگشت و در این بین نخستین سیلی را در اردن از ملک حسین خورد. در سال ۱۹۷۰ ملک حسین دستور سرکوب بیرحمانه کماندوهای سازمان آزادیبخش [معروف به فداییان فلسطین] را در خاک اردن صادر کرد، دستوری که منجر به «سپتامبر سیاه عَمان» شد. [در آن سال گروههای فلسطینی قصد سرنگونی پادشاهی اردن را داشتند، اما به دستور ملک حسین ارتش اردن به سرکوب گسترده فلسطینیان پرداخت و تار و مار کردن آنها تا ژوئیه ۱۹۷۱ ادامه پیدا کرد و پادشاهی هاشمی اردن از گزند فلسطینیها در امان ماند.]
سیلی دیگر بر صورت سازمان آزادیبخش، هفت سال بعد و توسط انور سادات زده شد. زمانی که در ۱۹۷۷ سادات در قامت رئیس جمهور مصر بطور رسمی از اورشلیم بازدید کرد و در کنست، پارلمان اسرائیل، به سخنرانی پرداخت. این مقدمهی مذاکرات صلح بین مصر و اسرائیل با میانجیگری رئیس جمهور آمریکا جیمیکارتر بود. انور سادات همچنین قهرمان یک تغییر بزرگ بود که شطرنج خاورمیانه را دگرگون کرد: او مصر را از بلوک شوروی به بلوک غرب آورد.
قمار عرفات روی خمینی
در ۱۹۷۷ (۱۳۵۵ خورشیدی) بود که یاسر عرفاتی که احساس خیانت از جانب مصریها داشت و خود را در انزوا میدید، به دنبال یک متحد جدید افتاد. این سرآغاز شروع تمام اتفاقات تلخی است که هزینهی آن را تا امروز قبل از هرکس خود فلسطینیها پرداختهاند.
در همان ۱۳۵۵ یاسر عرفات فرصت را غنیمت شمرده و به بهانه مرگ مصطفی خمینی، پیامی برای ابراز همدردی به پدر او، روح الله خمینی ارسال میکند. آیتاللهی که هنوز در غرب شناخته شده نبود اما در ایران بسیار معروف شده بود. فرزند او در سن ۴۷ سالگی مرده بود و خودش در تبعید در عراق بسر میبرد.
تا آن زمان خمینی فقط یک سر از چندین سری بود که علیه شاه ایران مبارزه میکردند. دشمنان شاه درواقع شامل گروههای متنوعی از اسلامگرایان، سوسیالیستها و کمونیستها میشدند.
در عراق است که خمینی از عرفات پیام تسلیت دریافت میکند: آغاز رابطهای که پایان آن تغییر چهره سیاسی خاورمیانه است. تا پیش از این رویداد، پیوند میان انقلابیون فلسطینی و ایرانی، از جمله در اردوگاههای آموزش تروریستی لبنان، محدود به ستیزه جویان چپگرا بود.
پس از برقراری تماس رسمی میان سازمان آزادیبخش فلسطین و شاخهی اسلامگرای دشمنان شاه ایران، که تحت رهبری خمینی بودند، آموزش چریکهای اسلامی در لبنان شدت گرفت و ایدهی سرنگونی پادشاهی در ایران به شدت تقویت شد. [فلسطینیانی که از مصر رانده شده بودند و موفق به سرنگونی پادشاهی اردن و ساخت پایگاهی برای خود در این کشور نشده بودند، اکنون توان خود را برای سرنگونی پادشاهی در ایران به کار میگیرند تا ایران را تبدیل به پایگاه اصلی خود علیه اسرائیل کنند.]
از طرف دیگر خمینی هم از این رابطه نهایت بهره برداری را میکند. او با تسلط بر آرمان فلسطین، چشمانداز سیاسی لبنان و کل خاورمیانه را بر هم خواهد زد.
پیروزی انقلابیون در ایران و ذوقزدگی عرفات
۱۱ فوریه ۱۹۷۹ (۲۲ بهمن ۱۳۵۷) شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر دولت شاهنشاهی ایران، در تهران مجبور به اختفا میشود. در آن روز انقلاب در ایران پیروز شد و سایه رهبری خمینی بر سر ایران افتاد. یاسر عرفات خودش را شریک و دیگر پیروز انقلاب اسلامی ایران میداند و مطمئن شده است که روی اسب برنده شرط بسته بود و حتی باور دارد که پیروزی انقلابیون در ایران درواقع به لطف او بوده است. در حقیقت هم این فلسطینیانِ «سازمان آزادیبخش فلسطین» بودند که در اردوگاههایشان در خاک لبنان، شبهنظامیان خمینی را تعلیم داده بودند. همان شبهنظامیانی که اکنون به ایران بازگشته و یاغیانه به ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی در این کشور حملهور شده بودند.
به نظر میرسد که رژیم جدید و مذهبی تهران، حداقل در ابتدا، این روایت را تایید میکند. در ۱۷ فوریه ۱۹۷۹، یعنی تنها شش روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عرفات اولین رهبر خارجی بود که از ایران انقلابی بازدید کرد و در رأس هیئت سازمان آزادیبخش فلسطین به تهران سفر نمود. هیئتی که محمود عباس جوان هم در آن حضور داشت، کسی که امروز جانشین عرفات است و با ۸۸ سال سن، ریاست تشکیلات خودگردان فلسطین را بر عهده دارد.
بدون نظر