سایت خبری تحلیلی کیهان نوین
جنون و تماشا؛ ابوالحسن «بچه‌پررو»، پرزیدنت ناکام!

جنون و تماشا؛ ابوالحسن «بچه‌پررو»، پرزیدنت ناکام!

چند روزیست که سیدابوالحسن بنی‌صدر نخستین رئیس‌ جمهور اسلامی، در هشتاد و هشت  سالگی به لقاءالله متصل شده و این خاکدان به ما آدمیان واگذاشته است. پس از مرگ او، رسانه‌های فارسی‌زبان یکی دو روز را به تکرار مکرراتی درباره زندگی و اعمال او گذراندند و سپس او را به وادی فراموشان سپردند. در آن یکی دو روز اما بیشتر لفاظی‌ها و سخن‌پراکنی‌های «اهل نظر» به ذکر خیر و ستایش از آن پرزیدنت مخلوع اختصاص یافته بود و کمتر کسی سیاهه تباهکاری‌ها و بدعملی‌های آن مرحوم مبرور را روی دایره ریخت.

طی چهل سالی که میان معزولی و مرگ نخستین پرزیدنت جمهوری اسلامی فاصله افتاد، شخص ایشان با پشتکاری مثال‌زدنی آنقدر به تکرار روایاتی خیالی و سراسر دروغ درباره ایام کوتاه حضورش در هیأت مدیره «شرکت سهامی جمهوری اسلامی» پرداخت که دیگر امر بر خودش هم مشتبه شده بود که تمام آن دروغ‌ها، راست هستند.
میان القاب و عناوینی که از صدر انقلاب تا امروز به ابوالحسن بنی‌صدر اعطا یا حواله شده، هیچکدام به اندازه‌ی لقب «بچه‌پررو» که ایرج پزشکزاد نویسنده و طنزپرداز چیره‌دست معاصر به شخصیت سیدابوالحسن‌خان الصاق کرده، گویا و دلنشین نیستند. جناب پزشکزاد در مجموعه طنزهای سیاسی که میان سال‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳ نوشت و بعدها در کتاب «انترناسیونال بچه‌پرروها» گردآوری کرد و به چاپ زد، چند باری احوال بنی‌صدر و بنی‌صدریون را پرسیده و از جمله او و طایفه اطرافش را مفتخر به لقب «بچه‌پررو»-و نه «بچه‌ی پر رو»- کرده است.
اضلاع مثلث بیق (بنی‌صدر، یزدی، قطب‌زاده) همچون قریب به اتفاق باقی اصحاب اولیه انقلاب ۵۷، تعدادی صفر و هیچ بودند که در کنار عدد منفی خمینی قرار گرفتند و عمق فاجعه را بیشتر کردند. همین!

سلسله‌جنبان این ذکر خیرهای خنک، یکی، چند نفر از بقایای دارودسته‌ی رو به موت دفتر پرزیدنت یازده میلیونی بودند و دیگر، چند استمرارطلب مفلوک آویزان تلویزیون‌های فارسی‌زبان لندنی. از این جماعت، یکی از شجاعت ابول مرحوم در مقابله با خمینی می‌گفت و دیگری از آزادیخواهی او در ایام گریز از ایران، سومی از با اصول بودن نخستین «رئیس‌ جمهور ایران» داد سخن می‌داد و چهارمی از وطن‌پرستی او. یکی از حق تدفین او در ایران نوشت و دیگری از استقلال او از کمک‌های خارجی به هنگام تبعید ستایش کرد. خلاصه اینکه انواع یاوه و اغراق بود که در مناقب ابوالحسن بنی‌صدر منتشر ‌شد و تصویری آرمانی و اهورایی از آن مخلوع متوهم به خورد بینندگان و خوانندگان این رسانه‌ها داد.

ترجیع‌بند بیشتر دُرفشانی‌های هواخواهان بنی‌صدر هم این بود که آن جناب در طول زندگی سیاسی طولانی‌اش، اگرچه اشتباهاتی مرتکب شده بود اما حال که به سرای باقی شتافته، بنا به سنت حمیده ما ایرانیان که حرف زدن پشت سر مرده را مذموم می‌دانیم، نباید از خرابکاری‌ها و نقاط ضعف ایشان سخنی به میان آورد بلکه مستحب مؤکد این است که به نیکی از فرد درگذشته یاد کنیم و به قول سعدی به حکم قضا رضا دهیم و از مامضی درگذریم.

اینکه پشت سر مرده جز به نیکی نباید حرف زد، سخن مهملی است متعلق به فرهنگ سرشار از ریاکاری ما. اینکه ایرانی‌جماعت به‌ویژه شیعیان مرتضاعلی، حتا برای تصویر پس از مرگ خودشان نگرانند و به این امید دارند که خاندان و وابستگان‌ پس از درگذشت آن وجودات ذی‌جود نیز جز به ذکر خیر از آنها لب به سخن باز نکنند، نشان از این دارد که که خوش نداریم تلخی حقیقت را حتا به گاه مرگ و احتمالا پس از آن، تاب بیاوریم.

این ریاکاری تا جایی در ما نفوذ کرده که در زمان حیات‌مان انواع روایات و سخنان دروغ و ناراست را در مورد فضائل و نیکی‌های نداشته‌ی خود می‌بافیم و با استمرار منتشر می‌کنیم تا پس از طی زمانی چند، آن دروغ‌ها از فرط تکرار، در گوش و ذهن اطرافیان و آشنایان، به روایاتی مقرون به حقیقت مبدل شوند. بدبختی البته زمانی بیشتر می‌شود که خودمان دروغ‌هایی را که بافته‌ایم باور می‌کنیم و جدی‌ می‌گیریم و به تصویری از خود خو می‌کنیم که بر پایه دروغ‌های خودساخته‌مان شکل گرفته است. تصویری که این روزها در بیان و نوشته‌جات بنی‌صدریون و استمرارطلبان مفلوک همدل با آنها از ابوالحسن مرحوم در فضای مجازی و تلویزیون‌های لندنی پراکنده شده، نمونه کافی و وافی و مثال‌زدنی از همان جنس دروغ‌بافی‌هاست.

طی چهل سالی که میان معزولی و مرگ نخستین پرزیدنت جمهوری اسلامی فاصله افتاد، شخص ایشان با پشتکاری مثال‌زدنی آنقدر به تکرار روایاتی خیالی و سراسر دروغ درباره ایام کوتاه حضورش در هیأت مدیره «شرکت سهامی جمهوری اسلامی» پرداخت که دیگر امر بر خودش هم مشتبه شده بود که تمام آن دروغ‌ها، راست هستند.

بر اساس تخیلات بنی‌صدر، او از روز نخست انقلاب نکبت‌بار ۵۷ و حتا پیش از آن، به تنهایی مقابل استبداد خمینی ایستاد و برخلاف میل «امام» و تنها با تکیه بر محبوبیت بی‌نظیر و دانش بی‌مانند خود، در رقابتی‌ترین انتخابات تاریخ ایران، یازده میلیون رأی کسب کرد و با اتکا به این پشتوانه مردمی، فرمانده کل قوا شد و جنگ با عراق را تا نزدیکی پیروزی رساند اما ناگهان با چراغ سبز خمینی، کودتایی ناجوانمردانه از سوی «حزب جمهوری اسلامی» او را از سنگر خدمت به اسلام و میهن بیرون راند و راهی مبارزه در غربت کرد.

تکرار این روایت تخیلی از گذشته، بعلاوه‌ی کثرت تبهکاری‌ها و جنایات رقبا و جانشینان بنی‌صدر در «شرکت سهامی جمهوری اسلامی» در دوران طولانی و پرماجرای پس از عزل او، کم‌کم موجب شد که بسیاری از سیاهکاری‌ها و اشتباهات ابوالحسن بنی‌صدر در ابتدای انقلاب‌ اسلامی به فراموشی سپرده شود. این فراموشی اما نباید موجب تبرئه «پرزیدنت سیدابوالحسن» در پیشگاه تاریخ شود.

به گمان صاحب این صفحه‌کلید، میان القاب و عناوینی که از صدر انقلاب تا امروز به ابوالحسن بنی‌صدر اعطا یا حواله شده، هیچکدام به اندازه‌ی لقب «بچه‌پررو» که ایرج پزشکزاد نویسنده و طنزپرداز چیره‌دست معاصر به شخصیت سیدابوالحسن‌خان الصاق کرده، گویا و دلنشین نیستند. جناب پزشکزاد در مجموعه طنزهای سیاسی که میان سال‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳ نوشت و بعدها در کتاب «انترناسیونال بچه‌پرروها» گردآوری کرد و به چاپ زد، چند باری احوال بنی‌صدر و بنی‌صدریون را پرسیده و از جمله او و طایفه اطرافش را مفتخر به لقب «بچه‌پررو»-و نه «بچه‌ی پر رو»- کرده است.*

دلیل انتساب این لقب به نخستین رئیس‌ جمهور اسلامی به این بر می‌گردد که پس از گریختن بنی‌صدر از ایران و پناهندگی او به دولت فرانسه، ایشان در مصاحبه‌های متعددش با روزنامه‌ها و نشریات معتبر اروپایی از قبیل اشپیگل، لیبراسیون و… به قول جناب پزشکزاد، چنان «عظمت رو»یی از خود نشان داد که «انسان در مقابل آن خلع سلاح» می‌شد. بنی‌صدر در مصاحبه‌های کذایی، از بیخ منکر نقش خود در فجایع رخ داده در ایران پس از انقلاب شده بود و همزمان، به دنبال نمایش تصویری قهرمان‌گونه و اسطوره‌ای از خودش در برابر موج توطئه‌های خمینی و اذنابش بود.

به عنوان نمونه، بنی‌صدر در مصاحبه با روزنامه فرانسوی لیبراسیون (مورخ ۶ اوت ۱۹۸۱) عنوان می‌کند که پس از خلع شدن از مقام فرماندهی کل قوا به همسرش گفته که احساس می‌کند که سرنوشت او شهادت است و باید «سیاوش دوران» باشد اما عیال مربوطه که انگار دوست نداشته رُل فرنگیس را در این کمدی‌- درام «انقلابی» بازی کند، به سیدابولحسن تکلیف می‌کند که نقش‌اش را از سیاوش به رستم تبدیل کند و به مقاومت علیه خمینی دست بزند! و چنین شد که نخستین رئیس‌ جمهور اسلامی با بلعیدن حَبّ جیم و تراشیدن سبیل، خیلی رستم‌صولت و دلاورانه، راهی پاریس شد و از آنجا مقاومتش را ادامه داد.

باز به قول جناب پزشکزاد، «عظمت رو»ی جناب پرزیدنت زمانی بیشتر رخ نمود که از او درباره آراء و اعمال درخشانش در دوران قدرت، سؤال شد. فی‌المثل وقتی از او در باب تئوری‌اش درباره تشعشع شهوت‌خیز موی زنان(دلیل علمی برای حجاب اجباری!) یا انتصاب خلخالی به ریاست ستاد مبارزه با مواد مخدر (عامل کشتار بی‌محاکمه صدها نفر) یا خونریزی‌های کردستان («…تا کار کردستان یکسره نشده، پوتین از پا در نیاورند») یا نقش او در انقلاب فرهنگی و… سؤال شد، ایشان از بیخ منکر همه اینها شد و حتا استناد به کتاب‌ها و مقالات و سخنرانی‌هایش در این موارد، در تغییر این انکار، کارگر نیفتاد.

واقعیت این است که آدمی چون ابوالحسن بنی‌صدر، در یک جامعه نرمال و پیشرفته، احتمالا پس از استخدام در آموزش و پرورش، دست بالا و خوشبینانه، می‌توانست تا حد مدیریت یک دبیرستان دولتی یا نظامت یک هنرستان صنعتی ارتقاء مقام پیدا کند و به واسطه گفتار، رفتار و سکناتش موقع سخنرانی در مراسم رسمی، سوژه خنده و مسخره دانش‌آموزان یا هنرجویان زیر نظرش قرار بگیرد. از بد حادثه اما انقلاب اسلامی در ایران رخ داد و بنی‌صدر و امثالش را به مقاماتی رساند که نه دانش و نه درایت اداره آن جایگاه‌ها را داشتند. نگارنده چهار سال پیش از این، به مناسبت اتصال ابراهیم یزدی به لقاءالله، به این نکته اشاره کرد که از فکلی‌ نمازخوانی چون یزدی نه میراثی بجا خواهد ماند و نه دستاوردی. این نکته در مورد سیدابوالحسن بنی‌صدر نیز صادق است.

ًفرزان صفاییان

کیهان نوین ققنوسی است که از خاکستر کیهان غصب شده توسط جمهوری اسلامی و فریاد آزادیخواهی ملت ایران متولد شده و با هدف مرتبط ساختن ایرانیان پراکنده در همه ی کشور ها و آگاه ساختن آنان از اوضاع و احوال و آنچه به ایران مربوط است، نفس می کشد.'