سایت خبری تحلیلی کیهان نوین

علیرضای ایران رفت اما فریادش هست!

علیرضا صبوری از جمله اولین افرادی بود که در پی اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری، به ضرب گلوله ماموران امنیتی جمهوری اسلامی مجروح شد و در نهایت پس از نزدیک به ۲ سال مداوا، جان خود را فدای سرزمین مادری کرد.

a1_463480127

کیهان نوین: سی ام دی ماه اولین سالگرد خاکسپاری علیرضا صبوری، جوان رعنای ایران زمین بود که تنها به جرم اعتراض به دیکتاتوری جمهوری اسلامی و فریاد آزادیخواهی ملت ایران، جان خود را فدای آزادی سرزمین خود کرد. از همین رو در بزرگداشت اولین در گذشت خاکسپاری وی با خواهر گرامی این فرزند جاودان میهن همکلام شدیم.
نازآفرین صبوری خواهر علیرضا، با روحیه ای مثال زدنی و استوار همکلام کیهان نوین بود. او که در کلامش فریاد آزادیخواهی ایران موج می زند در پاسخ به این سوال که فعالیت های علیرضا از چه زمان آغاز شد، اظهار داشت: علیرضا نیز همچون دیگر هموطنان مخالف جمهوری اسلامی، نه فعالیت سیاسی داشت و نه اصلا به دنبال سیاست بود! علیرضا نیز همچون دیگر ایرانیان، معترض به وضع حاکم بر ایران بود.مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فشار های موجود در ایران او را نیز راهی خیابان ها کرد تا هم دوش دیگر ایرانیان، اعتراضی کاملا مسالمت آمیز به وضع اسفناک ایران داشته باشد، غافل از اینکه دیکتاتوری جمهوری اسلامی که سال هاست ابتدایی ترین حق را از شهروندان گرفته، کوچکترین اعتراضی را تاب نیاورده و به بدترین شکل ممکن به مقابله با آن بر می خیزد!
این سوال کافی بود تا نازآفرین را به خرداد ۸۸ و مرور خاطرات آن روزهای سیاه بکشد. وی در ادامه گفت: آن روز ها کسی به فکر سیاست نبود، اصلا کسی سیاسی نبود، فشار ها آنقدر زیاد شده بود و حق ها آنقدر ساده سلب شده بود که مردم مثل بشکه ای باروت منتظر جرقه ای برای ابراز نارضایتی شان از حکومت بودند و تقلب در انتخابات حکم آن جرقه را داشت تا اعتراض ها دیده شود. علیرضا نیز از این قاعده مستثنی نبود. او هم مثل دیگر هموطنان به دنبال احقاق حق اولیه و سلب شده ی خود بود، غافل از اینکه کوچکترین اعتراض در ایران، پاسخی با سرب و گلوله خواهد داشت!!
نازآفرین صبوری در ادامه از روز ۲۵ خرداد می گوید: روز حادثه من نیز در خیابان آزادی بودم اما به دلیل خیل انبوه مردم، نتوانستم از تقاطع خیابان زنجان جلوتر بروم، به همین دلیل به خانه برگشتم و منتظر بازگشت بقیه افراد خانواده شدم که متاسفانه علیرضا نیامد. پس از گم شدن علیرضا کارمان جستجو در زندان ها، بیمارستان ها، کلانتری ها و … بود اما متاسفانه هیچ نشانی از علیرضا نبود و جستجوی ما نیز بی نتیجه بود. حتی بارها به بازداشتگاه مخوف کهریزک مراجعه کردیم تا شاید نشانی از علیرضا به دست آوریم اما همه جستجو ها بی نتیجه بود تا پس از گذشت یک ماه و به هوش آمدن علیرضا در بیمارستان، خبر زنده بودنش به خانواده داده شد.

63f385ed0ad70e6b565e71b07e9206df-300x225

سخت ترین لحظه اما دیدن تنها برادرم در آن شرایط بود، دیدن جوانی که با وجود شلیک گلوله به جمجمه اش، بدنش از ضربات باتوم سیاه بود! مگر می شود انسانی زخمی که سر و صورتش غرق خون است را با باتوم سیاه و کبود کرد؟؟ و جواب اینکه در قاموس جمهوری اسلامی، بله می شود !!
اما هرچه بود علیرضا با تمام عوارضی که به همراه داشت، تحویل خانواده داده شد.
تا اینجای ماجرا اما، بارها گفته و منتشر شده است اما اتفاقاتی که پس از مجروح شدن علیرضا گریبان او و خانواده اش را گرفت، کمتر گفته شده و کمتر از آن سخنی به میان آمده است.
نازآفرین درباره روزهای پس از جراحت علیرضا می گوید: صدمات مغزی علیرضا به حدی بود که نیاز به معالجات زیادی داشت، از همین رو خانواده با فروش منزل مسکونی پدری، معالجات وی را پی گرفت تا اینکه پس از انجام معالجات ابتدایی و به دلیل جو امنیتی پیرامون علیرضا، تصمیم به خروج او از ایران گرفتیم. از همین رو علیرضا به همراه خانواده به ترکیه رفت و از طریق کمیساریای عالی پناهندگان مستقر در آنکارا، اعلام پناهندگی کرد. اظهارات علیرضا در کمیساریای عالی پناهندگان مقارن با سیل تقاضای ایرانیان برای اعلام پناهندگی بود که این خود نه تنها پروسه زمانی دریافت پناهندگی را افزایش داد بلکه متاسفانه دروغ پردازی های گروهی از ایرانیان فرصت طلب، باعث بدبینی بیش از حد مسوولان سازمان ملل به اظهارات ایرانیان بود، به طوری که با وجود علایم کاملا مشخص جسمی درعلیرضا، بازهم به دیده ی شک به شرایط او رسیدگی می شد و همین دلیلی بود که علیرضا علیرغم داشتن شرایطی خاص و بحرانی نتواند مادر یا فرد دیگری از خانواده را همراه خود داشته باشد. با این وجود این سوال هنوز برایم مطرح است که چطور سازمان ملل با وجود مشاهده شرایط بغرنج علیرضا، وی را به تنهایی به آمریکا فرستاد! آن ها حتی به تقاضای ما مبنی بر اعزام او به آلمان نیز مخالفت کردند و علیرضا با مشکلات عدیده ای راهی آمریکا شد.
حضور در آمریکا هم شرایط خاص خود را داشت. او که در حالت عادی نیازمند پرستار بود، چاره ای جز تحمل تنهایی در شرایط دشوار جسمی را نداشت و  از نظر روحی نیز تحت فشار قرار گرفت.
تنهایی در آمریکا، عدم شناخت جامعه آمریکایی و حتی عدم حمایت های معنوی و پزشکی از دیگر مشکلات او در آمریکا بود که افسردگی را هم به مشکلات جسمی اش افزوده بود. این مشکلات به حدی بود که تصمیم داشتم پس از اخذ پاسپورت آمریکایی، او را نزد خودم به مالزی بیاورم، تصمیمی که متاسفانه رنگ واقعیت به خود نگرفت و علیرضا پیش از سفر به مالزی، از پیش ما رفت. درواقع همه عوامل دست به دست هم داد تا علیرضا پر بکشد. به نظر من این تنها جمهوری اسلامی نبود که علیرضا را به کام مرگ فرستاد، سازمان ملل و دولت آمریکا نیز تقصیری کمتر از جمهوری اسلامی ندارند. هر یک از این عوامل به تنهایی نقش عمده ای در فقدان علیرضا داشتند.
نازآفرین صبوری همچنین درباره اعتقادات علیرضا پس از این اتفاقات شوم می گوید: اعتقادات برادرم پس از اتفاقاتی که برایش رخ داد، چند برابر شده بود.این ادعا از نوشته ها و مطالبی که در مدت حضورش در آمریکا در صفحه ی فیس بوک خود منتشر می کرد، به خوبی آشکار است. آرزوی او آزادی ایران بود و با همان بدن رنجور و آسیب دیده اش از هیچ تلاشی برای آزادی ایران و سرنگونی دیکتاتوری جمهوری اسلامی فروگزاری نمی کرد.
خواهر علیرضا درباره برخورد و اذیت و آزار ماموران امنیتی جمهوری اسلامی با خانواده اش در ایران می گوید: آن ها چه اذیت و آزاری می خواهند داشته باشند؟! اذیت و آزار بیش از اینکه تک پسر خانواده ای را بی گناه به کام مرگ فرستادند؟! و مادر و خانواده ای را داغدار کردند؟ ضمن اینکه یادتان نرود پارتی در فرهنگ ایران ریشه دوانده و اپیدمی شده است و اگر مشهور نباشی، کسی کاری به کارت ندارد! علیرضا گمنام بود، مثل خیلی دیگر از فرزندان ایران که زیر چرخ های دیکتاتوری جمهوری اسلامی، له شدند اما هیچ کس نفهمید. پس از رفتن علیرضا خیلی ها او را از یاد بردند!!
منظور نازآفرین از خیلی ها، فعالان جنبش سبز بود. همان هایی که در ابتدا هر روز به دنبال صحبت و مصاحبه با علیرضا و خانواده اش بودند، آن ها که می خواستند علیرضای مجروح و آسیب دیده را ابزار تبلیغاتی اهداف خود کنند اما همین که علیرضای عزیز ایران پر کشید، حتی از کمک برای انتقال جنازه اش نیز دریغ کردند!!

12

درد و دل ها و غم نامه نازآفرین اما با مرور خاطرات تلخ انتقال جنازه علیرضا به پایان رسید. او در اینباره گفت: در ابتدا تصمیم داشتیم علیرضا را به ایران باز گردانیم اما از ترس تصرف جنازه اش و اینکه جمهوری اسلامی از جنازه او نیز هراس دارد و آزار و اذیت های احتمالی خانواده، تصمیم به انتقال او به آلمان گرفتیم که اقوام نزدیک نیز آنجا بودند. به این طریق مادرم هم می توانست هر ازگاهی با تنها پسرش در کمال آرامش و امنیت، خلوت کند. گرچه مادرم در اولین سالگرد یگانه پسرش نتوانست بر سر مزار علیرضا حضور پیدا کند. دولت آلمان علیرغم اینکه مادرم دعوت نامه داشت، با دادن ویزا مخالفت کرد تا غم نامه ی مادرم تکمیل شود!
درباره خاکسپاری یادآور می شوم  که بارها و بارها، علیرضا گفته بود در صورت مرگ، هرگز دوست ندارد در ایران به خاک سپرده شود! درواقع علیرضا دوست نداشت در خاکی آرام گیرد که بی انصافی و ظلم سراسر آن را فرا گرفته است.
یادش گرامی
۳۰ دی ماه ۲۵۷۱

یک نظر

  • جمهوری اسلامی حال آدم را بهم میزند!
    راستی چرا در مورد اعدام دو جوان زورگیر مطلب ندارید؟
    جمهوری کثیف اسلامی تنها برای نمایش غلدری خود و اینکه به دروغ بگوید حامی مردم هست این کار وحشیانه انجام داد!
    امیدوارم برای عزیزان خودشان اتفاق بیافتد!

کیهان نوین ققنوسی است که از خاکستر کیهان غصب شده توسط جمهوری اسلامی و فریاد آزادیخواهی ملت ایران متولد شده و با هدف مرتبط ساختن ایرانیان پراکنده در همه ی کشور ها و آگاه ساختن آنان از اوضاع و احوال و آنچه به ایران مربوط است، نفس می کشد.'